www.flickr.com
shimon33's items Go to shimon33's photostream

Tuesday, October 21, 2008

بازگشت


چند هفته پیش بعد از دو سال بالاخره یک سر رفتم ایران و برگشتم. خیلی کنجکاو بودم ببینم اوضاع چطور شده ، آدم اینطرف آب که هست فکر می کند اوضاع خیلی ناپایدار و وحشتناک شده و وقتی برمی گردد می بیند نه آنطور ها هم نیست و ملت دارند زندگیشان را می کنند.

چیزهایی که توجه آدم را جلب می کنند:

- همه چیز بطور عجیب و غریبی گران شده ، قیمت خانه وملک غیر قابل باور شده و کم کم به گران ترین شهر های دنیا نزدیک می شود.

- خیلی آدم ها به طرز غریبی پول دار شده اند : آدم های هفده ، هجده ساله پشت بی آم و های صد و خورده ای میلیونی ، چیزی است که خیلی زیاد می شود دید.

- ترافیک غیر قابل تحمل شده.

- برخلاف تصویری که آدم اینجا دارد دغدغه اغلب مردم آزادی بیان و اوضاع سیاسی مملکت نیست بلکه قیمت مرغ و شیر و سکه و ماشین و خانه است.

- برج میلاد ، سینما آزادی ، تونل رسالت تمام شده اند.

- مصلا را هنوز دارند می سازند!

با این حال وقتی من برگشتم قیمت نفت هنوزصد وخورده ای دلار بودو فکر می کنم وضع مملکت با این رکود جهانی و سقوط قیمت نفت احتمالا خیلی خراب خواهد شد .


اگر حال داشتم باز هم در مورد این سفر کوتاه می نویسم.

Saturday, August 23, 2008

هادی ساعی


هادی ساعی طلا گرفت، دمش گرم. همه یک نفس راحت کشیدند از مردم تا مسئولین ورزش ممالک محروسه ایران ، ... امسال هم به خیر گذشت ، ... تا چهار سال دیگر هم خدا بزرگ است ... از مسخره بازی بگذریم، به نظر من باید خوشحال باشیم ... خیلی هم خوب است ... یک طلا و یک برنز با این وضع هردمبیل ورزش مملکت خیلی هم خوبست ... دمشان گرم...
کارمان شده مسخره کردن ورزشکارهای مملکت یکی میگوید فلانی آخر شد فلانی به خط پایان نرسید فلانی از چهار نفر چهارم شد ... یک دقیقه بگذاریم کنار این خلق و خوی همیشه طلبکارمان را... با این امکاناتی که این ورزشکاران ما دارند خدا پدرشان را بیامرزد که هنوز هم داریم از المپیک مدال می گیریم ببینید بقیه دنیا دارد چه سرمایه گذاری می کند در ورزش ...ما هر چهار سال ، دو ماه مانده به المپیک یاد ورزشکارهایمان می افتیم توقع هم داریم... دمشان گرم ... خیلی هم خوبست


Friday, August 22, 2008

سوسمارخوری


"ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب
را به جایی رساندست کار

که تاج کیانی کند آرزو

تفو بر تو ای چرخ گردون تفو"

این شعر فردوسی را وقتی ده دوازده ساله بودم و تازه از "نژاد آریایی" بودن خودم را کشف کرده بودم زیاد می خواندم و حال می کردم... چند سالی گذشت و دست از نژاد پرستی برداشتم - اما همیشه این شعر را نماد نژاد پرستی ایرانی می دانستم و می دانم.

و لی من این را از سر نژاد پرستی ننوشته ام ، قضیه اینست که توی بالاترین یک لینک دیدم با عنوان :" پلو سوسمار خوشمزه ؟ " یک سری عکس از چند جوان عرب که واقعا سوسمار شکار می کنند و می خورند.


نکته در خوردن سوسمار یا خوبی و بدی آن نیست :

- سوسمار خوردن در نفس خود کار خوب یا بدی نیست (همان طور که خوردن قورباغه یا هشت پا خوب یا بد نیست و کسی نمی گوید فرانسوی قورباغه خور یا ژاپنی هشت پا خور)

- کاری خیلی غریبتر از خوردن حشرات یا مار هم نیست ، جالبی قضیه برای من اینست که همیشه فکر می کردم فردوسی این قضیه " سوسمار خوری" را از خودش در آورده که عربها را تحقیر کند ، اما قضیه واقعیت دارد و اینها واقعا سوسمار می خورند.

در اینکه هدف شعر مذبور تحقیر یک قوم است شکی ندارم و تحقیر یک قوم غلط است .

تنها نکته این است که فردوسی قضیه را " از خودش در نیاورده".

همین.

Tuesday, August 12, 2008

پرسپولیس


پرسپولیس ( مرجان ساتراپی ) را یکی دو روز پیش بالاخره دیدم ، ... حدیث نفس خیلی از ماهاست ... خیلی از ما که در هیاهوی انقلاب زبان باز کردیم ... و در زمان جنگ خواندن و نوشتن یاد گرفتیم تا بتوانیم شعارهای روی دیوار آجری مدرسه را بخوانیم ...


داستان را دختری تعریف می کند که سر از آنطرف آب در آورده ... قضیه از قبل از انقلاب شروع می شود و می خواهد قصه پر درد این سرزمین را تعریف کند... برای خودش و همسالانش و برای آنها که دورند از وطن ، مباد که فراموششان شود... و برای ساکنان این دنیای دراندشت که خیلی هایشان فرق ایران و عراق را نمیدانند...




در بیان مسایل تاریخی خیلی به جزئیات نمی پردازد و هدفش هم این نیست ، نمی خواهد درس تاریخ بدهد... جانبدارانه هم نیست ، نه طرف شاه را می گیرد نه طرف جمهوری اسلامی را... اگر شبیه نیست به آنچه بعضی هایمان به یاد می آوریم برای آنست که هر کداممان این قصه را از زاویه ای که دیده ایم به یاد می آوریم...



و الحق که خوب قصه را تعریف می کند... از انقلاب و هیجان مردم ... از جنگ و آنها که رفتند و نیامدند و اسمشان روی کوچه ها و خیابان ها به یادگار ماند ... از بمبارانها ،... از بسیجی هایی که توی خیابان مردم را نگه می داشتند ...

و می گریاند آدم را و می خنداند ...

این فیلم را قبلا همه مان دیده ایم ... نه در سینما که در عالم واقع ...

Wednesday, July 09, 2008

نوح

نوح اصل آدم باحال بوده،... فکر کن وسط صحرا شروع کنی به کشتی ساختن و به همه بگوئی قرار است سیل بیاید... هر کس هم می گوید از کجا می دانی قرار است سیل بیاید؟ بگویی: خدا به من گفته، و همه عالم مسخره ات کنند ... ا
وبعد واقعاً سیل بیآید،... چه حالی کرده نوح وقتی واقعاً سیل آمده. ا
...
البته آنطرف قضیه هم هست فکر کن سالها مشغول کشتی سازی در بیابان باشی و منتظر سیل و یک قطره باران هم نیاید،... ا
...
بدجوری حال آدم گرفته می شود ... ا
ا
ا
نوح
شیشه رنگی
کلیسایی در آلمان

Friday, July 04, 2008

دنیای سوررئال

یک فلسطینی در یک حمله انتحاری چند اسرائیلی را کشته. تا اینجا خبر کاملا عادی است، مثل هر روز دیگر : یک فلسطینی یا اسرائیلی چند فلسطینی یا اسرائیلی را کشته... قسمت عجیب و سوررئال ماجرا اینست که طرف این کار را با یک وسیله غیر عادی مثل بلدوزر کرده. ا
این که کسی چنین کاری را با برنامه ریزی قبلی انجام داده باشد خیلی بعید است. به نظرم بیشتر از سر استیصال است و یک تصمیم لحظه ای تا یک حمله از پیش تعیین شده. ا
در هر حال کار خیلی غریبی است، اگر پنج نفر در آن کشته نمیشدند حتی میشد خنده دار باشد، ولی حالا بیشتر تراژیک است... دنیا دارد شبیه فیلم های کونتین تارنتینو می شود. ا

Wednesday, July 02, 2008

نلسون ماندلا

برداشته شد. ا "terrorism watch "خبر اینست : اسم ماندلا از لیست


جُک نیست ، شوخی هم نیست اسم نلسون ماندلا- رئیس جمهورسابق آفریقای جنوبی ,از فعالان برجستهٔ مخالف آپارتاید و رهبر کنگره ملی آفریقا - تا امروز به دلیل عضویت در کنگره ملی افریقا در لیست مراقبت از تروریزم آمریکا بوده! ا
دنیای خیلی خنده داری ست. نلسون ماندلا در ۱۹۹۳ جایزه صلح نوبل می گیرد اما اسمش توی همچین لیستی است... ا

Monday, June 30, 2008

دم اسپانیا گرم




عجب حالی داد که آلمان باخت ,... دم اسپانیا گرم . البته ناگفته نماند خودم سابقاً طرفدار آلمان بودم , جام ۹۰ بود و یورگن کلینزمن و رودی فولرگل میزدند ... ا



Sunday, June 29, 2008

جنگ



جنگ چیز کثیفیست... ا

این عکس کاوه گلستان را که دیدم یاد جنگ افتادم،... ا

بچه که بودم تقریباً همسن همین پسربچه توی عکس که جنگ شروع شد... ا

آن مو قعها فکر میکردیم دنیا همین شکلی است... دنیای بدون جنگ را ندیده بودیم،... انوقتها از جنگ نمی ترسیدیم،جزئی از دنیایمان بود مثل مدرسه مثل امتحان... جنگ توی همه نقاشی های بچگی مان بود ، نمیدانم بچه هایِ امروزی برای زنگ نقاشی چه موضوعی را انتخاب میکنند...موضوع نقاشیهای هم سن های من آن وقتها جنگ بود و جنگ ...و تفنگ و تانک و کشتن دشمن و انفجار و آتش ... ا
...
گروه سرود مدرسه می خواند : ما بچه های ایران جنگیم تا رهایی ترسی به دل نداریم از جنگ و بی غذایی،... و راست بود ... درست است که از صدایِ انفجار می ترسیدیم اما بعد یادمان میرفت و برمی گشتیم سرِ بازیِ مان، نمی دانستیم که موقع انداختن بمبی که به خانه همسایه خورد اگر کمی جهت باد عوض میشد خانه ما به هوا می رفت نه همسایه... ولی همه این قدر خوش شانس نبودند... هم مدرسه هایی داشتیم که در بمباران کشته شدند... همکلاسهایی داشتیم که پدر مادر یا برادر و خواهرشان در جنگ کشته شده بودند...هم محله ای هایی داشتیم که از جنگ فرار کرده بودند... ا

...

کاوه گلستان را هم جنگ کشت... مثل خیلی های دیگر ا

جنگ چیز کثیفیست... ا

Thursday, June 26, 2008

شیرین نشاط

شیرین نشاط یک عکاس و فیلمساز ایرانی است . ا
چند تایی از عکسهایش را دیدم و به نظرم جالبند .
ا


همینطور قسمتی از یک فیلم به اسم زنان بدون مردان ،که به نظر خفن می آید ( البته باید همه فیلم را دید و بعد نظر صادر کرد!). ا

Sunday, June 22, 2008

ترکیه - کرواسی


ترکها با این گل دقیقه 122 همان کاری را با کرواسی کردند که منچستر با بایرن مونیخ کرد ! ا
اصلاً دلم نمی خواهد جای کروات ها باشم ! ا

Thursday, June 19, 2008

تهمینه میلانی و پارک زنان


تهمینه میلانی را خیلی نمیشناسم . از فیلمهایش خیلی خوشم نمیآید شاید چون زیادی درباره مسائل "زنان " هستند . ا
امااز این مصاحبه خیلی خوشم آمد. ا

مصاحبه گر بینوا در نهایت بحث چون کم می آورد قضیه را بر میگرداند به آشپزخانه ! ا

دمت گرم شهرام

یادم هست کلاس چهارم دبستان بودم که ترانه پریای شهرام شب پره را شنیدم ، با حال بود .اون وقتها ماهواره و اینجور چیز ها نبود و تازه سالها طول کشید تا شوهای رنگارنگ و طنین در بیاد. و اوایلش هم ما ویدیو نداشتیم چون ویدیو هم ممنوع بود و قاچاقی می خریدند... بعد از این همه سال ، هفته پیش شهرام آمد اینجا و کنسرت داشت و پریا رو هم خوند و همه ما رو برد به سالها پیش ، پشت میز و نیمکت های چوبی دبستان که چهار نفری پشتشان می نشستیم... و توی راه مدرسه وقتی خیلی احساس خلافی می کردیم زیر لب آواز می خواندیم : ای قشنگ تر از پریا .... ا
خلاصه سالها گذشت تا بالاخره شهرام رو بیرون از تلویزیون دیدم... آدم باحالیه.... دمت گرم شهرام.... ا