www.flickr.com
shimon33's items Go to shimon33's photostream

Saturday, August 23, 2008

هادی ساعی


هادی ساعی طلا گرفت، دمش گرم. همه یک نفس راحت کشیدند از مردم تا مسئولین ورزش ممالک محروسه ایران ، ... امسال هم به خیر گذشت ، ... تا چهار سال دیگر هم خدا بزرگ است ... از مسخره بازی بگذریم، به نظر من باید خوشحال باشیم ... خیلی هم خوب است ... یک طلا و یک برنز با این وضع هردمبیل ورزش مملکت خیلی هم خوبست ... دمشان گرم...
کارمان شده مسخره کردن ورزشکارهای مملکت یکی میگوید فلانی آخر شد فلانی به خط پایان نرسید فلانی از چهار نفر چهارم شد ... یک دقیقه بگذاریم کنار این خلق و خوی همیشه طلبکارمان را... با این امکاناتی که این ورزشکاران ما دارند خدا پدرشان را بیامرزد که هنوز هم داریم از المپیک مدال می گیریم ببینید بقیه دنیا دارد چه سرمایه گذاری می کند در ورزش ...ما هر چهار سال ، دو ماه مانده به المپیک یاد ورزشکارهایمان می افتیم توقع هم داریم... دمشان گرم ... خیلی هم خوبست


Friday, August 22, 2008

سوسمارخوری


"ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب
را به جایی رساندست کار

که تاج کیانی کند آرزو

تفو بر تو ای چرخ گردون تفو"

این شعر فردوسی را وقتی ده دوازده ساله بودم و تازه از "نژاد آریایی" بودن خودم را کشف کرده بودم زیاد می خواندم و حال می کردم... چند سالی گذشت و دست از نژاد پرستی برداشتم - اما همیشه این شعر را نماد نژاد پرستی ایرانی می دانستم و می دانم.

و لی من این را از سر نژاد پرستی ننوشته ام ، قضیه اینست که توی بالاترین یک لینک دیدم با عنوان :" پلو سوسمار خوشمزه ؟ " یک سری عکس از چند جوان عرب که واقعا سوسمار شکار می کنند و می خورند.


نکته در خوردن سوسمار یا خوبی و بدی آن نیست :

- سوسمار خوردن در نفس خود کار خوب یا بدی نیست (همان طور که خوردن قورباغه یا هشت پا خوب یا بد نیست و کسی نمی گوید فرانسوی قورباغه خور یا ژاپنی هشت پا خور)

- کاری خیلی غریبتر از خوردن حشرات یا مار هم نیست ، جالبی قضیه برای من اینست که همیشه فکر می کردم فردوسی این قضیه " سوسمار خوری" را از خودش در آورده که عربها را تحقیر کند ، اما قضیه واقعیت دارد و اینها واقعا سوسمار می خورند.

در اینکه هدف شعر مذبور تحقیر یک قوم است شکی ندارم و تحقیر یک قوم غلط است .

تنها نکته این است که فردوسی قضیه را " از خودش در نیاورده".

همین.

Tuesday, August 12, 2008

پرسپولیس


پرسپولیس ( مرجان ساتراپی ) را یکی دو روز پیش بالاخره دیدم ، ... حدیث نفس خیلی از ماهاست ... خیلی از ما که در هیاهوی انقلاب زبان باز کردیم ... و در زمان جنگ خواندن و نوشتن یاد گرفتیم تا بتوانیم شعارهای روی دیوار آجری مدرسه را بخوانیم ...


داستان را دختری تعریف می کند که سر از آنطرف آب در آورده ... قضیه از قبل از انقلاب شروع می شود و می خواهد قصه پر درد این سرزمین را تعریف کند... برای خودش و همسالانش و برای آنها که دورند از وطن ، مباد که فراموششان شود... و برای ساکنان این دنیای دراندشت که خیلی هایشان فرق ایران و عراق را نمیدانند...




در بیان مسایل تاریخی خیلی به جزئیات نمی پردازد و هدفش هم این نیست ، نمی خواهد درس تاریخ بدهد... جانبدارانه هم نیست ، نه طرف شاه را می گیرد نه طرف جمهوری اسلامی را... اگر شبیه نیست به آنچه بعضی هایمان به یاد می آوریم برای آنست که هر کداممان این قصه را از زاویه ای که دیده ایم به یاد می آوریم...



و الحق که خوب قصه را تعریف می کند... از انقلاب و هیجان مردم ... از جنگ و آنها که رفتند و نیامدند و اسمشان روی کوچه ها و خیابان ها به یادگار ماند ... از بمبارانها ،... از بسیجی هایی که توی خیابان مردم را نگه می داشتند ...

و می گریاند آدم را و می خنداند ...

این فیلم را قبلا همه مان دیده ایم ... نه در سینما که در عالم واقع ...